نگارش نهم -

صفحه 81 نگارش لطفاً جواب بدید

جواب ها

▎داستان: عاقبت فرار از مدرسه در یک روز آفتابی و زیبا، علی، دانش‌آموزی ۱۵ ساله، تصمیم می‌گیرد از مدرسه فرار کند. او به تازگی با فشارهای تحصیلی و مشکلات اجتماعی در مدرسه مواجه شده بود. او احساس می‌کرد که نمی‌تواند به خوبی در درس‌ها پیشرفت کند و از طرف دیگر، دوستانش نیز به او بی‌توجه بودند. در این شرایط، فکر فرار از مدرسه به ذهنش خطور کرد. علی صبح زود از خانه خارج شد و به سمت پارک محلی رفت. او احساس آزادی و هیجان می‌کرد. در پارک، او با چند نفر از دوستانش که از مدرسه فرار کرده بودند، ملاقات کرد. آن‌ها تصمیم گرفتند روز را در پارک بگذرانند و از بازی و تفریح لذت ببرند. اما هر چه بیشتر در پارک می‌گذشت، علی احساس تنهایی بیشتری می‌کرد. دوستانش بیشتر به بازی‌های خود مشغول بودند و او به فکر درس‌ها و نمراتش بود. او به یاد معلمش افتاد که همیشه می‌گفت: 'فرار از مشکلات هیچ‌گاه راه‌حل نیست.' ولی حالا دیگر دیر شده بود. به خانه که برگشت، متوجه شد مادرش نگران شده است. او با چشمانی پر از نگرانی به علی گفت: 'کجا بودی؟ من خیلی نگران تو شدم!' علی نتوانست راستش را بگوید و فقط گفت که در کتابخانه بوده است. اما در دلش احساس گناه می‌کرد. روز بعد، علی به مدرسه رفت و با معلمش درباره مشکلاتش صحبت کرد. معلمش با محبت و دلسوزی به او گفت: 'هرگز فرار کردن راه حل نیست. ما اینجا هستیم تا به تو کمک کنیم.' این حرف‌ها تاثیر زیادی بر علی گذاشت. علی تصمیم گرفت که به جای فرار از مشکلات، با آن‌ها روبرو شود. او شروع به مطالعه بیشتر کرد و با معلمان و دوستانش ارتباط بهتری برقرار کرد. کم کم نمراتش بهتر شد و احساس اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرد. چند هفته بعد، علی در یک مسابقه علمی مدرسه شرکت کرد و موفق شد مقام اول را کسب کند. او فهمید که فرار کردن تنها باعث عقب‌افتادگی و تنهایی می‌شود و بهترین راه، مواجهه با چالش‌ها و تلاش برای حل آن‌هاست. از آن روز به بعد، علی نه تنها در تحصیل بلکه در زندگی اجتماعی‌اش نیز پیشرفت کرد و دیگر هرگز به فکر فرار از مدرسه نیفتاد. او یاد گرفت که مشکلات بخشی از زندگی هستند و با تلاش و پشتکار می‌توان بر آن‌ها غلبه کرد. من نوشتم نتیجه گیری و تنه را خودت بنویس لطفا تاج بده

سوالات مشابه